این چند روز که درگیر جمع و جور کردن و مهمانیهای پیش از مهاجرت دوست عزیزم بودم، دلم عجیب سنگین شده.
من عاشق ایرانم و بعضاً پیش آمده که از حجم این عشق گریه کردهام. دلم میخواهد وقتی خودم از ایران میروم، چیزی از آن را به همراه داشته باشم اما نمیدانم چه. حالا که اینها را مینویسم بغض گلویم را فشار میدهد. دلم برای ایران تنگ میشود. عشق من به این آب و خاک اندازه ندارد.
با خودم که فکر میکنم میبینم که قبل از رفتن دوست دارم یک نقشهی ایران کوچک را روی دستم تتو کنم. آه من عاشق توام ایران عزیزم.
سی و هشت...برچسب : نویسنده : ineedahug بازدید : 37